هم‌دمِ پنهانِ مح‌مّد



بالاخره امروز سکه هایی رو که یه مدت پیش خریده بودم با 5 تومن ضرر فروختم.

از اونجایی که تا حالا سهم هایی که توی بورس گرفتم بیشتر از این مقدار توی سود هستن خیلی ضرر برام مهم نبود، فقط میخواستم نباشند دیگه، از طلا کلا خوشم نیومد. من آدم طلا خریدن و نگه داشتن نیستم.

اما خب این قضیه باعث شد که بیشتر درباره بازارهای مالی و اقتصاد مطالعه کنم و مقدمه ورودم به بورس شد و تا الان از سودش راضی هستم و فکر میکنم بتونم بیشتر هم سود کسب کنم.

از وقتی قرص هارو میخورم حالم خیلی بهتر شده. برای دوستم اینجوری تعریف کردم که انگار قبلا افکار ناامیدی و استرس و اضطراب همیشه پشت در ذهنم بودند و تا در میزدند من بهشون اجازه میدادم بیان داخل و از درون روحم رو فرسایش بدن. اما الان انگار اصلا صدای در رو حتی نمیشنوم! و خیلی حس خوبیه.

البته یه چندتا عوارض هم داره، گاهی دچار سر گیجه میشم که اینبار که رفتم پیش دکتر باید بهش بگم. موضوع مهمتر اما اینکه انگار غریزه جنسی ام خاموش شده کلا! یعنی اصلا حسی ندارم به این چیزا .

البته من مشکلی باهاش ندارم و اتفاقا خیلی راضیم از این عوارض جانبی یا اثر دارویی یا هر چیزی. باعث شده بهتر بتونم روی مسائل مهمتر تمرکز کنم. اگر میدونستم اینقدر تاثیر داره زودتر میرفتم پیش روانپزشک.

توی شرکت نقش جدیدی رو به عنوان اسکرام مستر قبول کردم که برای من دریچه جدیدی توی حرفه کاریم محسوب میشه. به این کار خیلی علاقه دارم و مدیرم توی جلسه ای که صحبت میکردیم گفت ما نیاز به همچین کسی که بتونه برامون اسکرام رو پیاده سازی کنه داریم و به نظرمون تو مناسب این نقش هستی.

از اونجایی که دقیقا خودم ایرادات و عیب های فرآیند های تولید نرم افزار و شرکت ها رو توی این چندین سال تجربه به خوبی لمس کرده بودم قبول کردم و بهش به عنوان یک شانس برای بهتر کردن جایی که دارم کار میکنم نگاه میکنم.


از آخرین مورد خواستگاری چندین هفته میگذره، توی پارک روبروی حافظیه صحبت کردیم و حس کردم زیاد روحیه ام بهش نمیخوره. کلا وقتی می بینم نمیتونم دختری رو بخندونم یا حتی کاری کنم لبخند بزنه به این حس میرسم که دنیای منو درک نکرد که از این حرف نخندید یا عکس العملی نشون نداد. مادرم که زنگ زده بود اونا خودشون هم جواب رد دادند و تمام شد قضیه.

دیگه دل و دماغ خواستگاری رفتن ندارم. فعلا از کسی هم دنبال شماره نیستم ، حضرت مادر هم دقیقا همانطور که فکر میکردم تا من قضیه رو یکم ول کردم اوشون هم کلا بیخیال قضیه شده و هیچ تلاشی نمی کنه! حضرت دوست هم که در دنیای خیالی و بچه گانه خودش سیر و سیاحت میکنند و فارغ از غم هر دو جهان!


دو هفته هست که نماز نمیخونم. باید گذرنامه ام رو هم برای اربعین امسال تمدید کنم.

تا خدا چی بخواد.



رفتم برای مصاحبه، وارد اتاق منابع انسانی میشم و منتظر میشینم.

یک خانومی روی سیستم خودش برام آزمون ICDL و زبان رو اجرا میکنه و مشغول حل کردنش میشم.

بعد از یک ساعت که آزمونش تموم میشه هنوز تا شروع شدن مصاحبه اصلی که ساعت 1 قرار بود باشه نیم ساعت وقت هست.

میرم بیرون و گشتی میزنم. همش توی ذهنم هست که نکنه سوال تخصصی بپرسن و نتونم جواب بدم.

برمیگردم و رب ساعتی منتظر میشینم که ازم میخوان که وارد اتاق کناری بشم.

یک خانم تقریبا مسن در جایگاه مدیر نشستن و به عنوان معاونت معرفی میشن. به همراه سه آقا و دو خانم دیگر. من و شش نفر توی یک اتاق برای مصاحبه.

راستش با اینکه تعدادشون زیاد بود اما کمتر استرس گرفتم چون حس کردم که براشون مهم هستم و اینکه اینجور مواقع معمولا قرار نیست هیچ چیز خیلی ریز و تخصصی بشه.

سوالات بیشتر درباره تجربه های قبلی و علت اینکه میخوام از کار فعلی بیرون بیام بود. حرف میزنیم و اصرار میکنن که مبلغی رو به عنوان حقوق پیشنهاد کنم.

بعد از کمی چک چونه میگم چهار تومن به عنوان کف حقوقی خوبه.

میدونستم این عدد زیاد هست اما برای من هزینه بیرون اومدن از اینجا اونقدری زیاد بود که میخواستم به خاطر یک عدد بالاتر اینکارو کرده باشم. هیچ چونه ای نزدن و گمونم خیلی بالاتر از مقدار مد نظرشون بود. هرچند یکی از آقایون گفت که حالا باید بیشتر حرف بزنیم و صحبت های حقوقی زیاد جدی نشد و به علت کمبود وقت منم نتونستم زیاد ازشون سوال کنم و جلسه تموم شد.

حس خوبی به محیط کارش نداشتم، توی اون یک ساعتی که نشسته بودم دوتا از خانوم های شرکت کنار دستم داشتن صحبت های پچ پچ میکردن و معلوم بود درباره مسایل داخلی شرکت هست. همون خاله زنکی و ی کاری.

قرار بود توی سه روز آینده زنگ بزنن که فعلا خبری نشده. فردای روزی که مصاحبه دادم توی شرکت مدیر ارشدمون خواست که بریم کافه و درباره یه سری مسایل داخلی شرکت صحبت کنیم.

یه خورده امیدوار شدم که شاید بشه اینجا تغییراتی بوجود آورد و موند، شاید بشه به آینده اش امیدوار بود. یه جورایی الان زیاد مایل نیستم که اون شرکتی که مصاحبه دادم هم بهم زنگ بزنن.

حس بدی نسبت به روند کلاسیک و سنتی اداره شرکت داشتم و اینکه بخوان اینجور بی روح و بی مغز از داوطلب شغل برنامه نویسی آزمون ICDL بگیرن. پیش خودم گفتم از فرداش باید اینجا با همه ی تکنولوژی های روز خداحافظی کنم و فقط بچسبم به منطق کار اینا و رزومه و همه چی رو فراموش کنم در ازای یه تومن بیشتری که شاید بتونم همینجا هم بدستش بیارم با یکم اصرار بیشتر.



تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

لینوکس و شبکه بازاریابی اینترنتی مشهد نارنجی امام طرید Blackletter شورای دانش آموزی مریم 97 قیمت سوپر فود nbs نوشته های روزانه ی من دانلود آهنگ خارجی - t.me/kharejidl طرح و بنای خشکه چین فری دراما